گاهی حس میکنم توی فصلها گیر افتادم. هر سالی که به سنم اضافه میشه، انگار یه لایه ی دیگه روی ۴ فصل زندگیم میشینه و دوباره قراره تکرار بشه. انگار خاطره ها سر جای خودشون توی روزی که اتفاق افتادن ایستادن و سال بعدش وقتی از همون روز رد میشم حس و حالش هنوزم قابل لمسه واسم. خاطراتم وایسادن و صدام میکنن و من هرسال سنگین تر از سال قبل قدم هامو برمیدارم... سنگینیشون گاهی باعث میشه تو بعضی روزا گیر کنم و نتونم رد بشم. شاید یه روز زیر بار این سنگینی له بشم.
نوشته شده در دوشنبه دهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 11:42 PM توسط نامیرا| |
این یه ماه...برچسب : نویسنده : بازدید : 27