دارم غرق میشم؟ یا همین الانشم غرق شدم؟
یادم رفته بود که سرمو به زور بالای آب نگه داشته بودم. یادم رفته بود بعد از کلی تقلا برای برگشتن به زندگی دیده بودمش و دنیامو روشن کرده بود. یادم رفته بود زندگیم شبیه خورشیدی بود که غروب کرده، ولی اون به طلوع امیدوارم میکرد.
برام مثل گل مینا بود، گل مینایی که به معنی چشمهای روزه. با اینکه هیچوقت تو روشنایی روز ندیدمش، ولی همهی روزامو درخشان میکرد.
آرزوی محالم بود، ولی از نظر اون هیچی محال نبود. جوری ذهنمو میخوند که انگار سادهترین کار ممکنه؛ درحالی که همیشه جوری بود که انگار حواسش جای دیگهست.
هر لحظهای که باهم بودیم برام مثل یه هدیه بود، یه هدیهی خیلی ارزشمند که با گذشت زمان ارزشش بیشتر میشه.
هنوزم میتونم یه کم از اون گرما رو حس کنم؛ گرمایی که تو اون شبای سرد، قلبمو گرم میکرد، هرچند بدنم میلرزید. گرمایی که داشت کم کم قلبمو ذوب میکرد.
برچسب : نویسنده : fatemehazizi1379 بازدید : 78