این روزها حالم به نظر از همیشه بهتر استاما فقط خودم میدانم دیگر آخر کار است؛فقط خودم از روحِ مُرده ام خبر دارمخودم میدانم لبهی پرتگاه ایستادهام،بدون آنکه به جایی چنگ بزنمبی پروا قدم برمیدارمو به هیچکس نگاه نمیکنم تا مبادا کسی دلبسته ی نگاهم شودچون او که نمیداند..اما خودم میدانم که فاصله ام تا صخره چقدر کم است؛و چقدر دلبستن به جسمی که روحش مُرده، میتواند دردآور باشدپس چشمانم را میبندم، تا یک وقت کسی نفهمدنور چشمانم تا چه حد بینور استتا نفهمد چشمانم دیگر چیزی را درک نمیکنندو حتی برای راه رفتن، به کمک نیاز دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب