اگر بخوام با نظریه ی "آدما به دنیا میان که حس های مختلفی رو تجربه کنن" یه نگاهی به زندگیم بندازم، من حس های مختلفی رو تجربه کردم؛ از دست دادن، احساس تعلق، افتخار، عصبانیت تا حد مرگ، حسرت، شادی، حس رضایت از زندگی، دلتنگی، موفقیت، شکست، غم، خجالت، ترس، حس درموندگی، بیپناهی، حس سرخوشی، حس وجود بچهای که از خودته و حسش وقتی که بزرگ میشه راه میره و یاد میگیره، حس همدلی، حس کردن احساسات دیگران با تمام وجود، حس حمایت، حس خستگی و کم آوردن، حس لذت رسیدن، حسادت، دل کسی رو شکستن، دل شکستگی، حس شروع دوباره، حس تازگی. بین تمام اینا جای یه حس خالیه، عشق. دوست دارم جوری عاشق بشم که طرف برام پرستیدنی باشه، از عشقش به زانو درام و بند بند وجودم براش پر بکشه. جای همچین حسی میون حسام خالیه، و بعد از تجربه کردنش فکر نکنم چیز دیگه ای بخوام، راحت میتونم آخرین حس، که حس مرگه رو تجربه کنم و تموم بشه.
نوشته شده در شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 3:15 AM توسط نامیرا| |
برچسب : نویسنده : fatemehazizi1379 بازدید : 105