مارا به سخت‌ جانی خود این گمان نبود (۱)

ساخت وبلاگ

اگر بخوام شروع کنم، مثل داستان ربکا (۲) شروع می‌کنم؛ با اینکه تموم شده اما هنوزم گاهی توی خواب می‌بینم که دانشجوی اون دانشگاهم و دارم با کلی آدم سر و کله می‌زنم و می‌دوم و می‌دوم و آخرش مقصرم. روزایی که انقدر الکی لبخند زدم و خندیدم که حتی با یادآوریشون گونه‌هام درد می‌گیره. روزایی که تلاش می‌کردم اونجا رو به یه جای بهتر تبدیل کنم اما تنها شانسی که آوردم این بود که خودم مثل اونا به یه آدم بدتر تبدیل نشدم. یادمه میگفتم مقصد بهانه بود، سفر جز مسیر نیست (۳) و همینم شد، الان فقط هم سفرام برام موندن و خبری از مقصد نیست. وسطای مسیر به لطف همونا بود که زنده موندم. وسط اون روزای پرهیاهو، یه روزایی ام بودن که قشنگ بودن و یه روزایی ام بودن که خود جهنم بودن. یه آدمایی بودن که خیلی عزیز بودن و یه ادمایی ام بودن که عذاب بودن. هرچیزی که بود گذشت و رفت. یادمه شش ماه پیش که اینجا از روزای ترم ۷ می‌نوشتم، آرزو کردم فقط خاطرات خوب برام باقی بمونن. اما هرکاری می‌کنم می‌بینم درد فراموش شدنی نیست. ما با دردهایی که می‌کشیم رشد می‌کنیم و بالغ میشیم (۴)، پس شاید بشه گفت زخم‌ها ارزشش رو داشتن. نوشدارویی شگفت (۵) برای دردم می‌خواستم و شاید دارم پیداش می‌کنم :)


۱. شکیبی اصفهانی
۲. Rebecca - Daphne du Maurier
۳. فاضل نظری
۴. Mateus Williams - "We mature with the damage, not with the years."
۵. اشاره به کتاب من هشتمین آن هفت نفرم - عرفان نظرآهاری

نوشته شده در یکشنبه یکم مرداد ۱۴۰۲ساعت 9:13 PM توسط نامیرا| |

این یه ماه...
ما را در سایت این یه ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemehazizi1379 بازدید : 269 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 18:45